هومن جعفری/ سردبیر دبل استار
حالا که به سالروز فوت ناصر حجازی رسیده ایم شاید بد نباشد که به بازنشر یکی از بی شمار مطالبی که در سوگش در استقلال جوان نوشتم بپردازیم.
روز بازی دالیان- استقلال بود که آمدم ورزشگاه آزادی، برای اولین بار در عمرم تنها، بدون بزرگتر… بالغ شدم به حرمت آن روز که تیمت در نیمه نهایی بازی داشت و من، آمدم ورزشگاه برای تماشای بازی تیم محبوبم… تیم محبوبت… تیمت… خودت… تو… تو که میآمدی لب خط و بر سر ستارههایت داد و فریاد میکردی… روی سکوهایت قد کشیدم ناصرخان… مستان سلامت میکنند…
روز بازی فینال… گریه کردم… تلخترین گریه عمرم تا همین روز… هیچ وقت تلختر از آن، گریه قسمتم نشد… تو باخته بودی و استقلال باخته بود و ما باخته بودیم… شکستم… شکستیم… تو نشکستی… هیچ وقت نشکستی… شاید از درون اما نه از بیرون… ما هیچ وقت شکسته ندیدیمت… آن روز با آن گریهها، با آن تلخی، با آن غمی که اول بار تجربهاش کردم، روی سکوهایت مرد شدم… مستان سلامت میکنند.
گوشی را دادند دست من… تو پشت خط بودی… نوبت رسیده بود به اینکه اولین مصاحبه عمرم را با تو بگیرم… ابهتی داشت صدایت ورای تمام تعریفهای رسمی و غیررسمی از واژه ابهت… آنجا که «چشم آبیها و موطلاییها» را مسخره میکردی چه تلخ میشد لحنت… تلختر از تمام تلخیهای دنیا… تلختر از هر قوه و هر بادامی که خورده بودم… مستان سلامت میکنند.
اولین نقد روی ناصر حجازی… یادم نمیآید… این حافظه زخم خورده به یاد نمیآورد اولین مطلبی که از تو و تیمت نوشت، با همه این حرفها مطلبی را در یاد دارم که در «دنیای فوتبال» نوشتم، فصل تلخ تو و فیروز کریمی بود… امیر قلعهنوعی به مس کرمان رفت و من برایت تیتر زدم «پایان اتحاد مقدس» کاش میدادم خودت برایم امضایش میکردی… کاش میدانستم که آن مطلب را خواندهای… ای کاش… مستان سلامت میکنند.
خبر سرطانت آمد، بهت زده بر جای مانده بودیم. بعد نوبت رسید به خبرهای تکمیلی… به زخمهای بعدی به شوتهای سرکش مرگ و تو که با همان بدن نیمه جان وقت اضافه را کش میدادی و توپها را میکشیدی بیرون… مرگ شده بود روبرتو کارلوس و شوتهای چهل متری سنگین میزد و تو «ناصر حجازیوار» توپها را میگرفتی تا این شوت آخر… مستان سلامت میکنند.
رفته بودی کمپ استقلال… عکسهایت را دیدیم… داشتی بذر میپاشیدی روی خاک… آنجا بود که عاشقانهترین مطلب عمرم را برایت نوشتم…
برایت تیتر زدم که «از مرگ گریخته بذر زندگی پاشید»
دو هفته بعد، دوباره حالت بد شده بود… دوباره رفته بودی بیمارستان و دوباره برایت یک تیتر-مطلب عاشقانه دیگر زدم… «رد انگشتان حجازی سبز شد» بذرهایی که کاشته بودی، سبز شده بود ناصرخان… در محله من، جایی نزدیک به خانه من، از تو یادگاری مانده بود برای استقلال و استقلالیها… مستان سلامت میکنند.
حالا دیگر نیستی، آن بالایی… پیش مستان… پیش رایکوف… پیش محمد رنجبر که دلم برایش تنگ شده… پیش همبازیان قدیمت… پیش رفقای قدیمت… مستان در هر جا که باشی سلامت میکنند.