به گزارش دبل استار، رنگ آبی فوتبال ایران که با قریب به ۸۰ سال درخشش و افتخار آفرینی توانسته قلب میلیونها ایرانی از چندین نسل مختلف را دلباخته خود سازد و حتی سربلندی نام ایران در آسیا را رقم بزند، گنجینه مردانی است که با حضورشان در ارکان مختلف تیم، سهم بسزایی در شکل گیری این بنای باشکوه داشته و دارند.
روزگاری که تیمسار خسروانی به همراه دوستانش تصمیم به تاسیس یک باشگاه ورزشی گرفت، به چیزی جز خدمت به ورزش مملکت فکر نمیکرد و بدون شک همین حسن نیت باعث شد مسیر رسیدن به اوج در کمتر از آنچه تصور میشد طی شود. مسیری سراسر عزت که دستیابی به بسیاری از افتخارات بزرگ اما تکراریاش هنوز برای رقیبان صرفا در حد حسرتی عمیق است.
دوچرخه سواران، تاج یا استقلال فرقی ندارد، سالهاست که نام آبی پوشان پایتخت به عنوان باشگاهی بزرگ و قابل احترام در ذهن تاریخی فوتبال قاره کهن حک شده و وجودش به بخشی از زندگی میلیونها عاشق و درون مایهاش به شناسنامهای از فوتبال ایران تبدیل گشته است.
به بهانه وجود این هویت بی نظیر در فوتبال ایران تصمیم گرفتیم به سراغ کسی برویم که ناگفته هایی از چگونگی شکل گیری باشگاه تاج را بگوید. صد حیف که دیگر نه تیمسار خسروانی در بینمان است و نه بزرگانی که روز قیچی کردن ربان باشگاه دوچرخه سواران صف کشیده بودند و دست میزدند. در بین اسامی موسسین نام امیر احمد والی به چشم میخورد. کسی که در بسیاری از تصمیمات کلان باشگاه نقش ویژه داشت. به همین بهانه خبرنگار ما به سراغ فرزند او احمدرضا والی رفته و گفتگویی انجام داده که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
* مهاجرت زودهنگام به آلمان
امیر احمد والی در چهارم فروردین ماه ١٣٠١ در ایران به دنیا آمد اما متاسفانه در سن یک سالگی مادر خود را از دست داد و از آنجا که پدر وی شغلی دولتی داشت و باید به همراه برادرش برای ادامه تحصیل به آلمان میرفت، امیر احمد را هم با خود برد. در واقع ایشان از زمان کودکی در آلمان به فوتبال علاقهمند شد و تیم محبوبش شالکه بود.
* شکل گیری اولیه تیم در سال ۱۳۲۰
پدر در سنین نوجوانی به ایران بازگشتند و چند سال بعد وارد دانشکده افسری شده و در پادگان قلعهمرغی برای گذراندن دوره خلبانی مشغول شدند که در همان اوایل خدمت با پیشنهاد تیمسار خسروانی، به همراه مرحوم علی دانایی فرد تیم دوچرخه سواران را تشکیل دادند و تنها تیمی بود که ایشان در آن بازی کردند و به گفته پدرم شاکله اصلی این تیم در سال ١٣٢٠ به وجود آمد. زمانی که برای دوچرخهسواران بازی میکردند همزمان در قلعهمرغی مشغول به خدمت بودند و برای رسیدن به تمرین و یا مسابقات باید چند ساعت را پیاده طی کرده تا به ورزشگاه امجدیه برسند.
* علت انتخاب رنگ آبی برای پیراهن تیم
رنگ لباس دوچرخهسواران سُرمهای بود و زمانی که در حال تغییر نام به تاج بود با پیشنهاد پدرم، لباس تیم به رنگ آبی در آمد و تا به امروز هم با همین رنگ به مسابقات میرود. دلیل پیشنهاد برای این رنگ، علاقه زیاد پدرم به تیم شالکه بود چرا که آن زمان رنگ لباس تیم شالکه با پیراهن آبی، شورت سفید و جوراب آبی بود که پس از آن تاج نیز با چنین ترکیب رنگی به میدان رفت.
* پدر اولین شماره ۹ تاریخ باشگاه است
پس از تشکیل تیم و شروع برای مسابقات، پدرم در خط حمله و به عنوان مهاجم به زمین رفت و در واقع اولین بازیکن شماره ٩ تاریخ استقلال بود و میل زیادی نیز به گلزنی داشت. با گذشت زمان محبوبیت دوچرخهسواران به عنوان یک تیم فوتبال افزایش پیدا کرد و تماشاگران بیشتری برای دیدن بازیهای آن خود را به امجدیه میرساندند.
* جدایی اجباری از تیم
ایشان در سالهای ١٣٢۶ برای انجام کارهای خدمت خود به ناچار تیم را ترک کردند. درست در همان سالهایی که در حال تغییر نام به تاج بود.
* تاسیس باشگاه عقاب تهران و دیدار با عقاب ایتالیا!
پس از ترک دوچرخه سواران، تیمی به نام عقاب را تشکیل دادند و به عنوان مربی در این تیم مشغول به کار شدند. در همان سالهایی که مربیگری عقاب را بر عهده داشتند بازی رفت و برگشتی با تیم منتخب رم و لاتزیو برگزار کردند که در ایتالیا با پنج گل شکست خوردند اما در تهران با هشت گل مقابل این تیم پیروز شدند و در این بازی همایون بهزادی و فرامرز ظلی به عنوان یار کمکی برای عقاب به میدان رفتند.
در واقع پدرم به دلیل مشغلهای که داشت برای عقاب بازی نکرد و فقط مربی این تیم بود و همزمان با کارخانه هلیکوپترسازی بِل ایتالیا همکاری میکرد و دلیل دیدار با تیم منتخب رم لاتزیو همین بود. پس از آن از فوتبال کنار کشیدند و به هوانیروز منتقل شدند.
* گلزنی به شاهین به سبک مارادونا و انتقام از بی عدالتیها
در سال ۱۳۲۵ دیداری با تیم شاهین داشتند که آن مسابقه به نوعی دربی تلقی میشد و آن زمان ورود زنان به ورزشگاه آزاد بود و خانواده و فامیل هم در استادیوم حضور داشتند. داور در این بازی با قضاوتی که داشت دوچرخهسواران را خیلی اذیت کرد و در دقایق پایانی که نتیجه یک بر یک مساوی بود، علی دانایی فرد توپی را ارسال میکند و پدرم از بین دو مدافع شاهین برای سرزدن بلند میشود اما توپ از سر او عبور کرده و در حالتی که دست چپ و سر پدرم در یک راستا قرار داشت که با همان دست توپ را وارد دروازه میکند که البته داور در آن صحنه زاویه دید خوبی نداشت. بعد از آن پدرم خوشحال بود و میگفت این گل پاسخ به بیعدالتی داور بود.
* انحلال شاهین برای مبارزه با فساد فوتبالی
در سال ١٣۴١ به عنوان نایب رئیس فدراسیون فوتبال انتخاب شدند و آن زمان حسین سرودی رئیس فدراسیون بودند.
در همان سالها رقابت شدیدی میان تاج و شاهین وجود داشت و آن زمان تیم پرسپولیس تشکیل نشده بود. شاهین به اصطلاح تیم زورگویی بود که در چینش داوران و مکان برگزاری بازی دخالت میکردند، به همین دلیل پدرم تنها راه حل را در این دیدند که از قدرتی که داشتند استفاده کنند تا تیم شاهین منحل شود و اجازه دخالت در امور فوتبال و داوری نداشته باشد.
در سال ۴٢ به دلیل ارتقا مقامی که داشتند به شیراز منتقل شدند و تا سال ۴٧ معاون فرماندهی پایگاه هوایی شیراز بودند. در واقع نایب رئیسی فدراسیون فوتبال آخرین پست ورزشی پدرم بود و پس از آن به طور کامل فعالیت ورزشی را به ناچار کنار گذاشتند.
* مشکلات شخصی در دوران بازنشستگی
پدرم پیش از انقلاب در سال ۵۵ بازنشسته شدند و ما چند سالی را در لندن زندگی کردیم و در همان برهه رفت و آمدی با تیمسار خسروانی داشتیم اما به دلیل ممنوع الخروجی پدرم برای مهاجرت به مشکل برخوردیم و به ایران بازگشتیم.
در زمان بازنشستگی کم لطفی هایی در حق پدرم شد و علاوه بر ممنوع الخروجی حتی دستمزد بازنشستگی او پرداخت نشد و همان سالها دو بیماری سخت را گذراندند و باید اینطور بگویم که خدا پدر را بار دیگر به ما برگرداند.
* همراهی با استقلال در روزهای سخت
در سالهایی که متاسفانه استقلال به دلیل قانونهای نانوشته و پس از کسب قهرمانی در آسیا به دسته سه افتاد، به همراه پدر به تمرین تیم سر میزدیم و با منصورخان دیدار داشتیم و حتی به یاد دارم بازی استقلال و پارس خودرو را به ورزشگاه رفتیم که با نتیجه دو بر یک پیروز شد.
* علاقه به هرکول جیبی
یکی از بازیکنانی که در دهه هفتاد پدرم او را خیلی دوست داشت علیرضا اکبرپور بود چرا که همیشه میگفت استایل و سبک بازی او مرا به ایام جوانی و زمان بازی خودم میاندازد، با ای تفاوت که پدرم بازیکن سرزنی بود و گلهای اینچنینی زیادی به ثمر رسانده است. بعد از انقلاب هم مربیگری منصورخان را بسیار دوست داشتند و میگفتند آدم با دیسیپلینی است و عشق زیادی در کارش دارد.
* سال های سخت و پایانی زندگی
بعد از بازنشستگی و ناملایمتیها به سیگار روی آوردند و باعث مشکلات ریوی شد. در سال ۶٢ دریچه قلبشان را عوض کردند که پزشک آن زمان شانس زنده ماندنشان را یک درصد اعلام کردند اما خدا را شکر عمل موفقیتآمیزی داشتند. در سال ۶۶ هم یکی از کلیههایشان از کار افتاد که با عمل جراحی آن را برداشتند.
متاسفانه در سال ٧۴ مادرم به دلیل بیماری سرطان فوت کردند و از آنجا که پدر هم درگیر بیماریهایی بود، فوت مادر هم پدر را تنهاتر کرد.
در سال ۵٩ که پدرم و چند همکار او ممنوع الخروج شدند و حقوقهای بازنشستگی آنها قطع شد به دیوان عالی شکایت کردند و پس از چندین سال حکم برائت آنها آمد و زمانی که سال ٨١ خواهرم دختری به دنیا آورده بود پدرم درخواست پاسپورت داده بود که برای دیدن خواهرم به لندن برود اما در نهایت در هفدهم تیرماه سال ١٣٨١ متاسفانه درگذشتند و حتی نتوانستند اولین نوه خود را ببینند.
۱ نظر
عالی بود💙💙💙